یا حضرت مولانا

داستان رحلت غم انگیز حضرت مولانا علیه السلام به به نوعی خود حضرت هم اون رو پیش بینی کرده و با مرگ خودش دفتر ششم مثنوی رو نا کامل گذاشت



کــعــبــة الــعــشـــاق بــاشـــد أیــن مـقـام

هـر کـه آمـد نـاقص ، أیـنـجـا شــد تـمـام

آخرین بیمارى مولانا در (   68 ) سالگـى و قبل از آنکه آخرین دفتر مثنوى را به اتمام برساند ، به سراغش آمد ، به بستر افتاد و خود را به   تب سوزانى که وجودش را میگداخت ، تسلیم کـرد و   هرچه طبیبان به مداوای او کوشیدند و اکمل الدین و غضنفری که از پزشکان معروف آن روزگار بودند ، به معالجت او   سعی کردند ، سودی نبخشید.

 

      طشت پر آب کـنار بسترش نهاده بودند هر دو پایش را در آب میگذاشت و لحظه به لحظه از آن آب بر سینه و پیشانى خود مى زد و ازشدت تب گاه گاه بیخودانه اشعار می خواند و به سلطان ولد که از بی خوابى و پرستارى شب ها رنجور شده بود اشارت کرد که لمحه یی چند بیاساید و غزلى را کـه ظاهراً در همان غلبات احوال و در شبهاى بیمارى  سروده بود به مناسبت املا کرد :

رو سر بنه به بالـیـن ، تنهـا مرا رهـا کـن

تــرک مـن خــراب شــبگــرد مـبـتـلا کــن

مـائـیـم و موج سودا ، شب تا به روز تنها

خـواهى بـیـا ببخشا ، خواهى برو جـفا کن

مـائــیــم و آب دیـده ، در کـنج غـم خـزیده

بـرآب دیـــده مــا صــد جـاى آســـیــا کــن

خیره کشى است ما را دارد دلى چو خـارا

بکـشد ، کسش نگـویـد تـدبـیـر خونبها کـن

بـر شـاه خـوبـرویـان واجــب وفـا نـبـاشـد

اى زرد روى عاشـق تو صبرکـن وفا کـن

دردى اسـت غـیـر مـردن آن را دوا نباشـد

پس من چگونه گـویم کاین درد را دوا کـن

 غزل 2039 کلیات شمس تبریزی

در لحظه هائی که اندک اندک مایه بهبودى حاصل میشد با یاران سخن میگفت و آنهـا را دلـداری مـی داد در مـورد 50 درهـم وام کـه بـر ذمه داشت از ایـنکه صاحب وام آنرا بخشید آرامش خاطر یافت در وداع یاران خویش به آنها دلدارى میداد که از رفتن من مـلـول نـشویـد بـا یـاران و مـریـدان خـدا حافـظى کـرد و از هر ‎چیز و هر کس که در پـیـرامون وى بـود با شفقت اما بدون حسرت جـدا شد فـرزندان و اهل حرم را با وعده دیدار ترک کرد. و در لحظه هاى آخر وصیت کرد که نماز جنازه اش را شیخ صدرالدین قـونـوى بخـوانـد .

 

 آنا ماری شمیل استاد دانشگاه هاروارد و مولوی شناس پرآوازه مینویسد :

در اوایل سال 672 هـ ق زلزله ی شدیدی در قونیه روی داد و روز ها در پی هم زمین همچنان تکان می خورد و می لرزید و تا چهل روز ادامه پیدا کرد. ترس بر وجود ساکنان قونیه مستولی شده بود. مردم سراسیمه به هر طرف می گشتند تا آخر پیش مولانا آمدند که این چه بلای آسمانی است؟

 مولانا احساس ضعف و فرسودگی میکرد سرانجام به سخن در آمد که :

<< زمین گرسنه است ، دیری نمی پاید که یک لقمه ی چرب به دست خواهد آورد ، آنگاه آرام خواهد گرفت .>> آهسته آهسته بیماریش شدت پیدا کرد ولی یارانش را که بر دورش بودند با این شعر تسلی داد که :

عـاشـقـانی کـه با خـبـر مـیرند     پیش معـشوق چون شـکـر میرند

از الـسـت آب زنـدگی خوردند    لاجـرم شـیـوه ی دیـگــر مـیـرنـد

از فرشته گـذشـتـه اند به لطف    دور ازیشان کـه چون بشر میرند

تو گمان میبری که شـیـران نیز   چون سگـان از برون در میرند؟

بـدود شـــاه جـان بـه اسـتـقـبـال   چـون کـه عـشـاق در سـفر میرند

همه روشن شوند چون خورشید   چـونـکـه در پـای آن قـمـر مـیرند

عـاشـقـانی که جان یـکـدیگـرنـد    هـمـه در عـشـق هـمدیگـر میرند

هـمه هـسـتـنـد همچو دُر یـتـیـم    نـه بــری مـادر و پـدر مــیــرنــد

عـاشــقـان جـانـب فـلـک پــرنــد    مـنـکـران در تـک ســقـر مـیـرنـد

عـاشـقـان چـشـم غیب بگـشـایند   بـاقـیـان جمله کـور و کـر مـیرنـد

وآنـکـه شـبها نخـفـته اند ز بـیـم    جمله بی خوف و بی خطر میرند

شـاهـشـان بر کـنار لـطـف نـهـد    نی چنین خوار و محتضر میرند

وآن که اخلاق مصطفى جویـنـد    چون ابـوبـکـر و چون عمرمیرند

غزل 972 کلیات شمس تبریزی

که این غزل حالات روحانی و اعتقادات باطنی مولانا را به وضوح نشان می دهد. او عاشق حق است و معبود و معشوق جز حق تعالى نمی شناسد و مرگ را تولدی نو می داند که او را شادان و خندان و پای کوبان وصال محبوب یکتا می رساند.

سرانجام با غروب آفتاب یکشنبه جمادی الاخر سنه 672 هجری قمری ( 16 دسامبر 1273 م ) جان به جان آفرین تسلیم نمود .

اهل قونیه از خورد و بزرگ ، مرد و زن ، مسلمان و یهود و ترسا  بر جنازه ی مولانا حاضر شدند و در فراق او اشک ریختند .

       کـسانیـکـه با نگـرانى در درون خـانه یا کـوچه هاى اطراف ، جـویاى احوالـش بـودنـد از دریافـت خـبـر ، غریو برداشتند جامه ها چاک شد و در آن تنگ غروب از در و دیوار شهر بانگ نوحه و خروش برخاست. زنـدگى 68 ساله او کـه سراسر شعر بود، شگـفـت آور ترین و دلاویز ترین شعر ها ! بدین گونه به ابدیت پیوست.

       صبح روز بعد وقتى جـنازه را از مـدرسه بیرون آوردند  از انبوه جمعیت که در اطراف خانه و مدرسه گرد آمده بود ، رستخیزى برخاسته بود که  همگـان گـریان و اغـلب مردان عـریان ، نعره زنان و جامه دران مى رفتند.

 

 مولانا در زندگی خود نجات بخش بسیاری از بی دینان بود و چون مُرد درپس تابوت او انواع و اقسام آدم ها روان بودند و می گریستند .  موکـب عـزا غـیر از ائمه مسلمین شامل احبار یهود و کشیشان نصارا نیز بود جـماعتى از مقـریان با تلاوت آیات مناسب حال جـنازه این واعظ و مفتى و فقیه و عـالم بزرگ شهر را مشایعـت میکـردند. و به دنبال تابوت شیخ شهر ترانه ها و غزل هاى او یا ابیات عبرت آمیز مناسب حال خوانده می شد. جنازه که با این آئین به مدفن ابدى میرفت تمام روز بر دوش یاران در حرکت بود وقتى به محل دفـن رسانـیـدنـد ، شب هنگام شده بود .

       نماز جـنـازه را ، بـه وصیـت خـود مولانا ، شیخ صدرالدین قونوى خواند و قاضى سراج الدین ارموى هم بار دیگر ظاهراً به درخواست جـمعـى که دیر تر رسیده بودند ، خواند یا نماز شیخ صدرالدین را که خود او از فرط تأثر به اتمام آن قـدرت نـیـافـته بود ، تمام کرد. انبوه تشیع کنندگان احترامات خود را هـمـراه با اشک و دعا به جـنازه مولاناى خویش ادا کردند.

 

در خانه حتى گــربه کوچـکى که سال ها به نوازش و محـبت مولانا خو کرده بود از وقتى که صاحب خانه به بستر افتاده بود لـب به هیچ خوردنى نـزده بـود طـى یـک هفته نالـیـده بود و در همان روز هـاى اول مـرگ مـولانا از شـدت تأثر جان داده بود. چنین بود زندگى مولاناى ما ، زندگى این مولانای بلخ و روم .

 

مزار مولانا زیارتگاه اهل ذوق و ارباب معناست و بر روی سنگ مرقدش بیت زیرین نوشته شده است :

 

کــعــبــة الــعــشـــاق بــاشـــد أیــن مـقـام

هـر کـه آمـد نـاقـص ، أیـنـجـا شــد تـمـام

گرفتگاهان:http://www.sabdullah.net

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد